۲۹ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
ازدواج به سبک اسطوره ها
شهید حمید باکری
قبل از شرح داستان آشنایی حمید و همسرش بهتر می دانم مطلبی عرض کنم، داستان زندگی حمید برای افرادی که در زندگی کمی اختلاف نظر و عقیده دارند بسیار پندآموز است، به نظر بنده خیلی ها ازدواجشان همراه ریسک است؛ حمید که تازه از آلمان برگشته به کوچه ای که خانه شان را احاطه کرده وارد می شود و در کمال ناباوری عروس آینده زندگیش که در آن زمان هم محلیشان است را می بیند، فضا فضای قبل از انقلاب است، دختر ناگهان با صدای بلند از برگشتن حمید ابراز خوشحالی می کند؛ حمید هم که خیلی پسر نجیب و سر به زیری است متعجب از حرکت دختر به سمت خانه شان حرکت می کند.
چند ماه بعد حمید به عروس آینده اش زنگ می زند. آخر او دوست خواهرهایش است و از او درخواست می کند که به خانه آنها برود، عروس آینده حمید تازه متحول شده و در فضای جریانات انقلاب قرار گرفته، ولی بیشتر جو روشنفکری دارد. به خانه داماد آینده می رود و حمید هم بی مقدمه می رود سر اصل مطلب و از او خواستگاری می کند.
عروس هم که خیلی مسئله را جدی نگرفته زیر لب می خندد و اجازه خروج می گیرد، اما نمی داند که سرنوشت آنان را برای هم قرار داده، بعد از صحبت ها و گفت و گوها بالاخره رضایت می دهد.
حمید به خانه عروس رفته و در اتاقش عکس چه گوارا را کنار عکس شریعتی می بیند از او می پرسد، عکس شریعتی زده ای درست، برای چه چه گوارا را کنارش گذاشتی؟
عروس هم استدلال هایی می آورد که حمید زیاد پافشاری نمی کند، اما حرف جالبی می زند. او می گوید: اگر من هم بخواهم عکس تمامی افراد مورد علاقه ام را به دیوار بزنم که خانه می شود نمایشگاه.
بعد به او می گوید: هر کس که وارد اتاق تو می شود به استدلال های تو گوش نمی کند، بلکه وقتی عکس را می بیند قضاوت می کند، پس زمینه قضاوت غلط برای دیگران ایجاد نکن!
۹۱/۰۷/۲۹