سحرخیزی رهبری و تعجب حافظ اسدو تاکید ایشان بر ورزش
سال ۱۳۷۶بود. قرار بود در کرج برای یک اجتماع پنجاههزار نفری از رزمندهها برنامهای که آن روز به اردوهای رزمی – فرهنگی معروف بود، برگزار کنیم. این اردوها دو سال پیاپی، یعنی سالهای ۷۵ و ۷۶ برگزار شدند. در سال ۷۶ موفق شدیم از حضرت آقا دعوت کنیم که در آن اجتماع باشکوه حضور پیدا کنند. آقا در دوران دفاع مقدس به همان محل آمده بودند. قرار بود برای هماهنگی روزی به دفترشان برویم. همآهنگیهای لازم انجام شد. وقت نماز مغرب و عشا فرا رسید. اجازه گرفتیم که اگر ممکن است، نماز را به امامت حضرت آقا بخوانیم که آقا موافقت فرمودند. جمع اندکی بودیم. من همه آنها را به اسم به یاد دارم. آیتالله «معزی» آقایان «کروبی، ناطق نوری، سردار رضایی، امیر لطفیان و لاریجانی» هم بودند. دوستان من آقای سردار «نجات» و «سلطانآبادی» و چند نفر دیگر هم بودند. بعد از نماز آقا فرمودند، خُب بنشینیم و گپی بزنیم.
دور آقا نشستیم. آن روزها من به دلایلی چشمم را عمل کرده بودم و هنوز پانسمان بود. آقا کریمانه نگاهی به من کردند و اوضاع چشمم را پرسیدند، بعد فرمودند: بله! ایشان را دو بار در کوه دیدهام.
با اینکه من آن روزها به خاطر شرایط جسمیام چندان به کوه نمیرفتم، ولی ظرف یک ماه، دوبار حضرت آقا را در کوههای کلکچال زیارت کرده بودم. بعد چرخیدند به آقامحسن رضایی. فرمودند: آقامحسن را هم یک بار در کوه دیدهام و یک بار هم شنیدم که به کوه آمدهاند.
بعد فرمودند: خاطرهای برایتان تعریف کنم. رفته بودم سوریه و مهمان «حافظ اسد» بودم. ایشان از بهترین سران اعراب بود. شبی که مهمان ایشان بودیم، ما را به محل اختصاصی یا کاخ خصوصی خودش برد و در کنار خودش جایی برای ما را پیشبینی کرد. ساعت ده صبح با هم قرار جلسه داشتیم. ده صبح که آمد، دیدم چشمانش قدری پف کرده است و معلوم است که تازه از خواب بیدار شده و دوش گرفته است. ایشان از من سؤال کرد: دیشب راحت خوابیدید؟
گفتم: بله. من دیشب راحت خوابیدم؛ ولی الآن هفت ساعت است که بیدارم.
تعجب کرد و دوباره پرسید: آقا چی فرمودید؟
دوباره گفتم: هفت ساعت است که بیدارم؛ البته این کار یومیه ماست.
ایشان دیگر حرفش نمیآمد. دوباره پرسید یعنی شما هفت ساعت است که بیدارید؟
گفتم: بله!
حالا ایشان از بهترین سران عرب بودند.
بعد آقا فرمودند: من در کوههای تهران ۲۵ مسیر برای پیادهروی سراغ دارم. تابهحال پانزده مسیر از این ۲۵ مسیر را هم رفتهام.
من زدم به بغل دستیام و گفتم: سلطانآبادی من و تو این ۲۵ مسیر را که بلد نیستیم هیچ، مثلاً مسئول امنیت هم هستیم و تابهحال پانزده مسیر هم نرفتهایم.
این را از این جهت عرض کردم که هم خودتان و هم دیگران را در حوزهی ورزش و آمادگی جسمانی ترغیب کنید. این هم جزئی از تربیت است. تربیت بدون جسم سالم، کاراییاش کم میشود. روزی مسئول سرتیم حفاظت حضرت آقا میگفت: با حضرت آقا آنقدر کوه رفتهام که در طول عمرم نرفتهام.
چند ماه پیش به مازندران رفته بودم. ما را به مهمانسرا بردند. گفتند که آیتالله «نوری همدانی» چند روز به اینجا پیش تشریف آورده بودند. هیچ صبحی پیادهروی و نرمش ایشان ترک نشد. ایشان همسرشان را هم با خود به ورزش میبردند. یکی از دوستان که آنجا شاهد بود میگفت، ما برای تغذیه فکر میکردیم که حالا ایشان عزیزترین مهمان هستند، بیشتر پذیرایی کنیم. انواع و اقسام غذاهای مازندرانی را آوردیم. وقتی به اتاق بردند، همهاش برگشت. آقا گفته بودند که فقط یک ماست و نان به ما بدهید؛ همان کافی است و تصور ما این بود که آقا ملاحظه ما را میکنند.
این را از این بابت عرض کردم که خوب است در کانون فرهنگی، علم، ایمان و تقوا به این چند نکته هم توجه کنیم؛ پس از بحث ورزش غفلت نکنیم.
پی نوشت:
منبع : ماهنامه امتداد