۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۲۴
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را//او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد//غــــزل و عاطفـه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند//هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را
مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر//هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد//مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو//بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت//مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید//بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر//لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »
۹۱/۱۱/۱۵