کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان
اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ....
پرستویی که مقصد را در کوچ میابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد ....
پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود وطن پرستو بهار است ...
اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...
مهاجر مقصد را در پرواز می بیند...
پس دل نمی بندد...
به قول شهیدمطهری:
مرد آنست که بتوانداز آنچه به او چسبیده است جداشود وهجرت کند.
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۰۷ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۱۰

داستان عاشقانه یه شعر

وفا نکردی و کردم .. خطا ندیدی ودیدم

شکستی و نشکستم.. بریدی و نبریدی

 داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده......

من این داستان رو از زبان یکی از اساتید شنیدم وبه دلیل زیبا بودن  غم انگیزو جالب بودن این جا برای شما باز گو می کنم.  

این شعر تنصیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یه بار خوندیم.
اما شاید داستان این شعرو تعداد انگشت شماری بدونند که در ادامه مطلب اومده:

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟


مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار

ازدواج می گذارد. دختر جوان به دلیل رفت و امد هایی که به در بار شاه داشته

پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او

پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان با خبر می شوند

به هر نحوی که اوستاا متوجه خیابت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی

او را با نامزدش تغییر بدهند.

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.

تا این که یه روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش نامزد خود را در لباسی که

هدیه ای از اوستا بوده در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص در بار میبیند

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده وتبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.

سال ها بعد از پیروزی انقلاب وقتی شاه از دنیا می رود زن های شاه از ترس فرح هر کدام به کشوری می روند

و نامزد اوستا به فرانسه در همین روزها نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود.

و در نامه از مهرداد می خواهد که او را ببخشد

مهرداد نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می نویسد

حالا یه بار دیگه شعرو بخونید... 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۷
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی