دل نوشت
آنقدر درس خواندم و خواندم حتی بیشتر از تکلیف دانشگاهی ، تا در نگاه تو از هیچکسی کم و عقب نباشم اما این روزها از همه عقب افتاده ترم؛حتی از خودم...فکر می کنم حتی مشروط شدم...
چنان غرق در دریای متغیر های عمومی بودم که فراموشم میشد که یک ثابت همیشه در کنارم است که با هیچ دستوری نمی توانم تغییرش دهم...
من در میان پیمایش و ادغام ساختمان داده ها چنان سرگردان شده بودم که وقت کافی برای فکر کردن به دلایل سرریزی بافر و پر شده صف انتظار پردازش را نداشتم...
طبق فرمول های دینامیک میدانم که اگر دو گوی با جرم های فلان و فلان و با سرعت های فلان و فلان به هم برخورد کنند با چه سرعتی از هم دور میشوند اما هرگز نفهمیدم کدامین ضربه مرا اینچنین از تو دور کرد...
چنان سرگرم ناحیه گذرگاه اطلاعات شدم که مرا از آرام ترین و ایمن ترین راه دنیا که صراط مستقیم است جدا کرد...
تحلیل الگوریتم و محاسبه پیچیدگی زمانی آن، مرا از ساده گی که مرا به دنیای پیرامونم خوش بین میکرد غافل کرد...
به اشک های جاری روی گونه هایم که چون بارهای الکتریکی و سیگنالها و وقفه هابود مینگریستم که برای پی بردن به تغییرات پیش آمده باید آن را دوباره کامپایل می کرم ولی اکنون که می خواهم از خودم خروجی بگیرم خطاهایی را می بینم که با هیچ منطق برنامه نویسی قابل حل نیست برای همین احساس بی منطق بودن می کنم...
احساس می کنم باید مثل زبانهای برنامه نویسی سطح بالا کمی ساخت یافته تر باشم، یا باید زبان جدیدی را یاد بگیرم و کدها را با آن زبان بنویسم تا شاید خروجی مناسب داد یعنی مهاجرت از زبانی به زبانی دیگر البته راه ساده تری هم هست که خیلی ها به من پیشنهاد می کنند آن به جای یادگیری زبان جدید استفاده از برنامخ نویسی همروند و همراه با همراهی یک مهندس زندگی دیگر که یک طرف برنامه را که من نمی بینم ولی او می بیند است ولی برای این مورد یعنی به جای نوشتن تنهای کدهای زندگی مهندسی دیگر را یافتن و ....کاری بس دشوار است...
پی نوشت:
مخاطبی ندارد...صرفا برای دلم بود ...جهت تمرین اینجور نوشتن بود...میدونم گند زدم اما برای بار اول خوب بود...