خاطره عجیب کربلا
یک شب هم مونده که با کربلا وداع کنیم. میخوام زود شاممو بخورم و برم حرمین. آخه دیشب مداحی اومده بود بین الحرمین منو دیوونه کرد اونقد گریه کردم که عبام خیس شده بود. خدا خیرش بده.
ولی ناگهان مدیر رستوران اومد کنار صندلی ام و صحبت کرد از ایران وعراق تا اینکه بالاخره خاطره ای گفت که دوست دارم اونو به شما ها هم بگم.
کربلا، منطقه السعدیه، شارع الشهداء، هتل الدهوی، رستوران ساعت 7:30 به وقت عراق
وقتیکه امریکائ یها به کربلا حمله کردند عده ای از روحانیون رفتند دور حرمین را گرفتن یعنی بازو شان را تو بازوی هم کردند(بین ما ایرانیا رسم نیت ولی عربا در رهاپیمائیها و... چنین می کنند بازویشان را در هم گره می بندند که نشانه وحدت است) تا اینکه تانکهای امریکائی رسید کنار حرمین. همه آماده شهادت.
گوئی تو دلشون می گفتن حسین اون روز حبین خودش را سپر کرد تا تیرا به تو نرسه وقت نماز. امروز هم ما خودمون سپر میکنیم در برابر تانکهای دشمن.
ناگهان صدای در گوشها پیچید فرمانده ارتش آمریکا با صدای بلند و به زبان عربی در حالی که احترام نظامی به امام حسین می داد(یعنی دست به گوش) گفت: ای فرمانده ای که همه از تو به احترام یاد می کنند من هم به تو احترام می گذارم.
صدای چرخ تانکها باز به صدا در آمد اما این بار قصد برگشت دارن از تخریب حرمین.
آن روز در بین الحرمین اشک بود که برگونه روانه شد بود و صدای گریه بود که د رپهنای کربلا پیچیده بود.
خدا میداند حسین چه مغناطیسی دارد که همه مجذوب اویند. حتی دشمنی که قصد تخریب بارگاه ملکوتی اش را دارد نهایت با عشق او برمی گردد.
اصلا کسی را یارای تخریب قبه ملکوتی حسین نیست. این قصه مرا یاد متوکل می اندازد که مرقد حسین را آب بست ولی آب درکنار حرم او دیور شد ولی به حرم نیامد از آن روز اسم کربلا را حائل حسینی نیز گفتند یعنی دیوارحسینی!
نه متوکل و نه امریکا می تواند با حسین در بیافتد زیرا:
هر آن نوری که ایزد بر فروزد هر آن کس پف کند ریشش(ریشه اش) بسوزد
نویسنده: الهام شیری. نبی اله جهانگیری
منبع:
http://suhrawardi.blogfa.com/post-95.aspx