کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان
اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ....
پرستویی که مقصد را در کوچ میابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد ....
پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود وطن پرستو بهار است ...
اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...
مهاجر مقصد را در پرواز می بیند...
پس دل نمی بندد...
به قول شهیدمطهری:
مرد آنست که بتوانداز آنچه به او چسبیده است جداشود وهجرت کند.
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

عاشقانه های علامه طباطبایی...

صاحب تفسیر المیزان که بسیاری از علما، بزرگان و مراجع تقلید شاگردی در محضر او افتخار می کردند. چنان زندگی عاشقانه ای داشت که شاید کمتر کسی حکایت های آن را باور کند اما علامه طباطبایی و همسرش در طول زندگی مشترک پرفراز و نشیب شان چنان دلبسته هم بودند که بعد از فوت همسر علامه، گریه های علامه طباطبایی در فراق او بر سر زبان ها افتاد.

چند برش کوتاه از سیره خانوادگی علامه طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان
صاحب تفسیر المیزان که بسیاری از علما، بزرگان و مراجع تقلید شاگردی در محضر او افتخار می کردند. چنان زندگی عاشقانه ای داشت که شاید کمتر کسی حکایت های آن را باور کند اما علامه طباطبایی و همسرش در طول زندگی مشترک پرفراز و نشیب شان چنان دلبسته هم بودند که بعد از فوت همسر علامه، گریه های علامه طباطبایی در فراق او بر سر زبان ها افتاد. علامه درباره همسرش گفته بود: «این زن مرا به اینجا رساند. او شریک من بود و هرچه کتاب نوشته ام، نصفش مال اوست». برای این شماره سری زده ایم به تاریخ و خاطراتی که از عاشقانه های یک مفسر بزرگ قرآن کریم بر جای مانده. این چند برش عاشقانه خانوادگی از زندگی علامه را بخوانید تا با ویژگی های کم نظیر این مرد بزرگ، این بار در خانواده بیشتر آشنا شوید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۳۰
مهاجر

 بسم الله ارحمن الرحیم.

به دلیل عوارض عمل جراحی حضرت آیت الله حقّ شناس قادر رفتن به « مسجد امین الدّولة » نبودند و آن اوائل که هنوز به میدان هروی نقل مکان نکرده بودند در منزل محقرشان در میدان قیام تهران حضور داشتند ولی ایشان که تا لحظه ی آخر عمر و تا هنگامی که نفس می آمد خود را وقف ارشاد جوانان کرده بودند همان منزل را محفل انس خود قرار دادند.

 

منزلی که دو اتاق تو در تو بیرونی آن و یک اتاق هم اندرونی آن بود که با یک در از بیرونی جدا شده بود ،  یک ساعت قبل از اذان مغرب درش گشوده می شد تا عطر عبودیت و رایحه ی مهرورزی را به مشام تشنگان معرفت برساند.

بعدازظهر یک روز سرد زمستانی در ماه رجب خدمت ایشان رسیدم طلاب و دوستان تک تک در حال جمع شدن بودند تا مانند روزهای گذشته از وعظ و نماز جماعت ایشان کام جانشان را شیرین کنند.

ظاهر حاج آقا نشان می داد که نشاط روزهای دیگر را ندارد و غصه ای دارند.

بخاری نفتی علاءالدّین در وسط اتاق بود و کتری وقوری گلداری با دستمال تمیز دم کنی روی آن جلب توجه می کرد .

آیت الله حقّ شناس لب به سخن گشود و با نگاه به علاء الدّین سخنش را با ناله ی جانسوزی شروع کرد:

« ظهر بعد از ناهار یه قدری استراحت کردم و وقتی بیدار شدم دیدم بساط چایی هم به راهه ، استکان نعلبکی را برداشتم تا از سر چراغ چایی بریزم ، ( گریه راه صحبتشان را گرفت . )  این استکان و نعلبکی همچین به هم خورد که حاج خانم بیدار شد. »

ایشان چون دستشان رعشه شدیدی داشت طبیعی بود که اگر می خواستند چای بریزند سر وصدا می کرد و همسر ایشان که همواره مراقب ایشان بودند را خبر دار می کرد.

ایشان ادامه دادند :

« پیش خودم گفتم عبدالکریم شکمت کارد بخوره ! که برای مقصود خودت حاج خانم که روزه بود را بیدار کردی ! »

شدّت تأثر ایشان به قدری بود که به مباحث دیگر چندان پرداخته نشد ولی به نظر می رسد ماندگارترین  درس عملی اخلاقی بود که ایشان به همه ما دادند .

 ما در شرح حال بزرگان حوزه شنیده بودیم که مثلاً اگر نیمه های شب به خانه می آمدند و کلید نداشتند تا صبح می ماندند و عیال خود را بیدار نمی کردند و یا حضرت امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) برای وضو گرفتن برای نماز شب ابر اسفنجی را در ظرفشویی می گذاشتند تا صدای ریزش آب منجر به بیداری خانواده نشود ولی این لطافت مرحوم آیت الله حقّ شناس همه آن شنیده ها را به خوبی اثبات کرد.

یکی از دوستان که از شاگردان آقای « جاودان » بود در همان ایام نقل می کرد که روزی همراه آقای جاودان و استادشان « علامه عسگری » محضر آیت الله حقّ شناس در همان منزل حاضر شدند که ایشان ضمن ملاقات برای سفر عمره خداحافظی هم داشتند .

حضرت آیت الله حقّ شناس جویا شده بودند که آیا ایشان همسرانشان را هم می برند یا خیر ؟! که وقتی جواب منفی شنیده بودند متذکر شده بودند که باید کسانی را که یک عمر همراهی با شما کردند را از این بهره های معنوی محروم نکنید ، که گویا همین نیز منجر شده بود که آن دو بزرگوار با خانواده به عمره مشرف شوند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۸
مهاجر

در روایات آمده است که خداوند متعال به عیسی‌بن مریم(ع) می‌فرماید: «علما را بزرگ بشمار و فضل آنها را بشناس؛ زیرا آن‌ها به همه مخلوقات من برتری دارند، جز رسولان و پیامبرانم. برتری آن‌ها نسبت به مردم، مانند برتری خورشید است نسبت به سایر کواکب و یا مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا و یا مانند برتری من است نسبت به همه موجودات.»


محمدتقی جعفری مرد فکر بود که آزاداندیشی و دین مداری را همیشه و با هم داشت. وی به سوی قلعه های ناشناخته «بودن» و «شدن» شتافت، و عشق به فتح این قلعه ها بود که وی را راهی سرزمین هایی دیگر کرد تا موفق به ابداع حیات معقول گردید.

 

بر آنیم فارغ از موجودیت و کیان علمی و نظری استاد جعفری، بخشی از ابعاد عملی او را روایت کنیم. این گفته ها را که تنها گزیده ای از خاطرات انبوه و بر جای مانده از اوست، به این جهت ذکر می کنیم تا نشانی باشد از تصویری جان بخش و روح آفرین که از او در مغزها نقش بسته است.


وقتی کنگره هفتصدمین سال مولوی (دهه 50) در دانشگاه تهران برگزار شد، برگزارکنندگان کنگره ـبه عمد یا به سهوـ از استاد جعفری به عنوان یک محقق ایرانی مثنوی دعوت به عمل نیاوردند! ایشان خطاب به ما که بسیار ناراحت شده بودیم، به آرامی گفت: بروید سخنرانی ها را گوش کنید و در پی مطالب باشید، نه در پی شخص و نام.

 
در این کنگره، شادروان مجتبی مینوی در متن سخنرانی خود، از نظر نسخه شناسی شک داشت که در بیت اول مثنوی، بشنو از نی چون «حکایت» می کند درست است، یا بشنو از نی چون «شکایت» می کند؟ من وقتی موضوع «حکایت» و «شکایت» را با ناراحتی و طنز نقل کردم، علامه گفت: آقای مینوی در واژه شناسی و نسخه شناسی استادی بزرگ هستند، صحیح نیست به تحقیر از او یاد کنی! اگر از این که مرا دعوت نکرده اند، آزرده خاطر هستی، نباید نسبت به کسانی که دعوت شده اند، بی حرمتی کنی ! حالا به من بگو: آیا در جلسات کنگره ، آوای «نی» را شنیدی یا نه؟ گفتم : نه . گفت : اگر صدای «نی» را شنیده بودی، نه در پی «شکایت» بودی و نه «حکایت !» من همان جا منقلب شده و بی اختیار گریستم . (خاطره به نقل از زنده یاد محمدباقر نجفی)


داد و فریاد بخاطر ماده سگی که میخواست توله هایش را نجات دهد


سال ها پیش، یک بار در تهران باران شدیدی آمد که به سیل تبدیل شد و تمام جوی ها را آب گرفت. در خیابان خراسان، خیابان زیبا، توله های یک سگ از سرما و ترس سیل به گوشه ای خزیده بودند و سگ ماده با ترس و اضطراب ، می رفت و تک تک آن ها را از آب بیرون می آورد. این در حالی بود که با این سیل شدید، احتمال غرق شدن آن ها زیاد بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۴
مهاجر

در آستانه سالروز رحلت علامه‌ى فرزانه و متفکر و فیلسوف و ادیب نامدار، آیةالله آقاى حاج شیخ محمّدتقى جعفرى تبریزى، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR خاطره‌ی رهبر انقلاب اسلامی از اولین دیدارشان با علامه جعفری را منتشر کرد:

«در آقاى جعفرى (رحمةالله علیه) خصوصیات برجسته‌اى بود که به‌نظر من همه‌ى اینها براى نسل جوان و پژوهنده و اهل علم و تحقیق الگوست. ایشان آن وقتى که کارهاى تحقیقى خودشان را شروع کردند، خیلى جوان بودند.
 
البته من حدود سالهاى سى‌وچهار و سى‌وپنج بود که ایشان را شناختم. ایشان تازه از نجف آمده بودند و جوان و فاضل و اهل تحقیق و فعّال و پر شور و مورد احترام بزرگان ما - مانند مرحوم آقاى میلانى و بعضى از آقایان دیگر در مشهد - و نیز مورد احترام طلّاب بودند. اخوانشان هم در مشهد بودند؛ مثل آقاى آمیرزا جعفر که مرد بسیار با صفا و با معنویت و با روحى است. بله؛ عرض مى‌کردم که ایشان هم به مناسبتى به مشهد آمده بودند و چند ماه یا یک سال - درست یادم نیست - در مشهد ماندند. ما از آن‌جا با ایشان آشنا شدیم. در ایشان واقعاً روح تحقیق و تفحّص و نشاط و شور علمى مشاهده مى‌شد.
 
 
این روحیه، از دوران جوانى تا پایان عمر ادامه داشت. آن وقت ایشان تقریباً سى و چند ساله بودند. همه‌ى این شور جوانى، در کار علمى و فکرى و بحث و نوشتن و تحقیق و مطالعه و این‌گونه کارها صرف مى‌شد و البته حافظه‌ى فوق‌العاده و استعداد علمى ایشان هم به جاى خود محفوظ بود. این حالت تا همین آخر هم ادامه داشت که این چیز عجیبى است. یعنى در عین این‌که ایشان یک مرد هفتاد و چند ساله بودند، ولى تا آخرین بارى که ایشان را دیدیم - به گمانم یک سال، یا هفت، هشت ماه پیش بود که ایشان را ما زیارت کردیم - باز انسان همان حالت و همان شور و همان تحرّک را در ایشان مى‌دید.
 
این خیلى باارزش و قیمتى است که انسان نگذارد گذشت زمان و حوادث گوناگون، شور و تحرّک و تهیّجى را که خداى متعال در او قرار داده و مى‌تواند آن را مثل یک سرمایه‌ى گرانبها براى پیشرفتهاى گوناگون در میدانهاى مختلف مصرف کند، از بین ببرد. به‌هرحال وجود ایشان، حقیقتاً وجود ذى‌قیمتى بود و براى اسلام و مسلمین و نظام اسلامى ارزش داشت. ایشان تا آخر هم کار کردند؛ یعنى واقعاً آقاى جعفرى هیچ وقت از کارافتاده و کنار نشسته و بیکاره نشدند و دائم مشغول کار و تلاش و تحرّک بودند. خداوند ان‌شاءالله درجاتشان را عالى کند.»
 
بیانات در دیدار خانواده و مسؤولان ستاد برگزارى مراسم ارتحال استاد علامه محمدتقى جعفرى (ره) ۱۷/۰۹/۱۳۷۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۲۱:۳۶
مهاجر



توصیه حاج آقا دولابی برای سبک زندگی

 

 استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ?? دستورالعمل راذکر می‌کند که به ترتیب درذیل آورده شده است.

1.  هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

?.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

2.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

3. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

4.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

5.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

6.تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

7.هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

8. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

9.با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

10خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

11لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.


12 ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

13 دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

14 هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۲:۰۷
مهاجر

دانش آموز شهید: مرتضی بشارتی

تولد: 1345 زاهدان

شهادت: 1365

محل شهادت: شلمچه

 

شهدای ما که پرتوی از خورشید عاشورایند؛ رعایت شئونات را سرلوحه کارهایشان می‌دانستند و کوچکترین تخطی از اصول دین مبین را نمی‌پذیرفتند. سراسر زندگی نورانی شهدا در دفاع از مبانی اسلام صرف شد و با اخلاص، خون این آخرین سرمایه زندگی را نیز به پای انقلاب ریختند تا تناور و تنومندتر شود؛ این نهال از هر زمان.

دانش‌آموز شهید مرتضی بشارتی در دریدن حجاب‌های ظلمانی که وجود انسان‌ها را درتسخیر خود دارد و به شکل مباح و حلال عمری فرد را به بازی می‌گیرند، گوی سبقت را از زاهدان رنج کشیده و فرسوده ربود. جوان بیست‌ساله‌ای که از ظاهر زمخت جنگ روح شهادت و جاودانگی را می‌بیند و در آن غوغا و هیاهوی تیر و ترکش و بلا جام قالوا بلا سر می‌کشد و به لطافت روح و نورانیت وجود نایل می‌شود. جنگ عظیم‌ترین عرصه سازندگی بود اگر چشم دل باز کنیم و محصولاتی چون مرتضی و مجید بشارتی و هنر معمار بزرگ انقلاب ، امام عزیز (ره) بودند.

یکی از دوستان شهید مرتضی بشارتی می‌گوید: او را دیدم که از مزار شهدا می‌آمد و گفت:

رفتم که آخرین دیدار با شهدا داشته باشم و چنین هم شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۱۳
مهاجر

آقای بروجردی، مرجع تقلید شیعیان جهان، قلم از بَرِ کاغذ برداشت، سر بلند کرد، طلبه جوانی را نامید و گفت: لطفا هم‌الان بروید، حاج آقا روح‌الله خمینی را بیابید و بگویید که محبت کنند، فی‌الفور، تشریف بیاورند اینجا، پیش بنده. با ایشان عرضی دارم.
.....

- سلام علیکم!

- السلام علیک حاج آقا! بفرمایید ... بفرمایید ... اینجا کنار بنده بنشینید...

- در خدمتم حاج آقا!

- بله ... ساعتی پیش، پیامی از جانب شاه آوردند دال بر اینکه ایشان مایل هستند بنده را ببیند و در مواردی فقهی و شرعی با بنده مشورت کند و شما می‌دانید که من تاب این طور دیدارها را ندارم و بیمارم و از پس فشارهایی که وارد می‌آوردند بر نمی‌آیم و در عین حال نمی‌خواهم باز در موقعیتی نامناسب قرار بگیرم و احترام دین را به خطر بیندازم و اسباب گله دوستان و آقایان محترم را فراهم بیاورم.

- الحمدلله ... الحمدلله ... امر بفرمایید که بنده چه باید بکنم.

- خجلم، اما می‌خواهم از شما درخواست کنم به جای بنده و به نیابت به دیدن شاه بروید. مانعی ندارد؟ البته مکتوبی هم همراه‌تان ارسال می‌دارم.

....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۲۴
مهاجر

مادران دختر فروش


متاسفانه در این روزها مادران زیادی در جامعه دیده می شوند که آرزوهای دست نیافته ی دوران کودکی خود را به دامان دخترکانشان می اندازند، مادرانی که خود واقعیشان را از ترس شاید آبرو در پشت لباسی پنهان کرده اند و نفسانیت دست نیافته یشان را به گردن دخترکان معصوماشان می اندازند، این مادران به بهایی ارزان، بهایی همچون چند تکه لباس نیمه عریان دخترکان خود را به فروش می گذارند تا به قول خودشان دختراشان زیباتر شود. این مادران عروسکی به دست آورده اند تا با اعمال سلیقه در رفتار و پوشش او خلع دست نیافته های کودکی خود را پر کنند.

به نظر نویسنده وقتی مادر در دروان کودکی دخترش را به بهانه ی کودک بودن آنچنان که شایسته ی دختر بودن او است لباس نپوشاند و در جامعه حاضر کند، اولین گام در به حراج گذاشتن حیا و عفت دخترش را برداشته است، چون دخترک کم کم به بی حجاب بودن عادت می کند و بزرگ می شود و حالا که بزرگ شد حتی اگر همان مادر که به دست خود لباس حیای او را دریده بخواهد به او با حجاب بودن را یاد دهد نمی تواند، چرا که ریشه ی حجاب که همان حیا است به دست همین مادر در دوران کودکی از بین رفته است حالا چگونه این مادر می تواند بر روی زمینی که خود او پایه های خدا دادی ساخت خانه در آن را ریشه کن کرده است خانه ای بسازد؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۲۳:۵۹
مهاجر