شهید آوینی:
وای از پیچیدگی نفس انسان! وای از پیچیدگی نفس انسان! شیطان را از در میرانی، از پنجره بازمیآید و چه وسوسهها که در انسان نمیکند. میگوید: برو با تقوای بیشتر خود را بساز، یمانت را قوی کن و باز گرد. با سلاح تزکیه و تقوا میآید که تو را از جنگیدن باز دارد. اما مگر همین تزکیه و تقوا نیست که تو را به جنگیدن امر میکند؟
پس لبیک بگو و حرکت کن. بجنگ. اگربروی، دیگر امکان اینکه از بار نخست قویتر بازگردی وجود ندارد.
سلام آقا سلام امام خامنه ای
سلام آقا که جان ما همه ای
سلام ما بر شجاعتت، صبرت
سلام ما به صلابتت، قَدرَت
----
مطیع تمام امر های شما مائیم
شبیه تان مخالف حرف بیجائیم
بجای روسای قوه های بی قوه
به پای ارشاد و امرهای تو پائیم
---
برای غصه های تو کوچکیم ما
به سرو قامت تو پیچکیم ما
اگرخداقبول کند،قابل باشیم
به خونمان قطره قطره می چکیم ما
----
آقا امید نسل جوان، شما هستید
امام مسلمین جهان، شما هستید
با شنیدن حرفتان قلبمان گرفت
اینکه: "روزی که ما نیستیم و شما هستید.."
---------
تا صبح ظهور فاصله نیست انشاء الله
فرزند فاطمه آمدنی است انشاء الله
تحویل انقلاب به اماممان مهدی
به دست امام خامنه ایست انشاء الله
پی نوشت:
خداکنه که آقا این حرف رو که زدن پیش بینی نبوده باشه، فقط
غصه باشه.. گلایه باشه.. آخه اون روزی که ما باشیم و شما نباشی رو می
خواهیم چیکار؟ .. خدایا دعا کنیم مستجاب می کنی؟
پدر و مادرهایی که فرزندان خود را با هزار امید و ارزو به دانشگاه می فرستند مواظب خطرات آن هم باشند.
آنچه امروزه در دانشگاه ها و خوابگاه های دانشجویی اتفاق می افتد این است که درس و تحصیل جای خود را به فساد و خانه های تیمی و دوستی های نامشروع و اعتیاد و.... داده است و والدین هم به این خیال که فرزندشان درحال تحصیل است او را به حال خود وا میگذارند و....
متاسفانه از جمله آسیب هایی که در بین دانشجویان تازه به دوران رسیده شایع است مسئله اعتیاد است زیرا بعضی از این دانشجویان به اصطلاح روشن فکر بر این باورند که بعضی از مواد مخدر می تواند حافظه آنها را زیاد کند و فکر آنها را باز کند اما غافل از اینکه به مرور به دام اعتیاد می افتند...
آنقدر درس خواندم و خواندم حتی بیشتر از تکلیف دانشگاهی ، تا در نگاه تو از هیچکسی کم و عقب نباشم اما این روزها از همه عقب افتاده ترم؛حتی از خودم...فکر می کنم حتی مشروط شدم...
چنان غرق در دریای متغیر های عمومی بودم که فراموشم میشد که یک ثابت همیشه در کنارم است که با هیچ دستوری نمی توانم تغییرش دهم...
من در میان پیمایش و ادغام ساختمان داده ها چنان سرگردان شده بودم که وقت کافی برای فکر کردن به دلایل سرریزی بافر و پر شده صف انتظار پردازش را نداشتم...
طبق فرمول های دینامیک میدانم که اگر دو گوی با جرم های فلان و فلان و با سرعت های فلان و فلان به هم برخورد کنند با چه سرعتی از هم دور میشوند اما هرگز نفهمیدم کدامین ضربه مرا اینچنین از تو دور کرد...
چنان سرگرم ناحیه گذرگاه اطلاعات شدم که مرا از آرام ترین و ایمن ترین راه دنیا که صراط مستقیم است جدا کرد...
تحلیل الگوریتم و محاسبه پیچیدگی زمانی آن، مرا از ساده گی که مرا به دنیای پیرامونم خوش بین میکرد غافل کرد...
به اشک های جاری روی گونه هایم که چون بارهای الکتریکی و سیگنالها و وقفه هابود مینگریستم که برای پی بردن به تغییرات پیش آمده باید آن را دوباره کامپایل می کرم ولی اکنون که می خواهم از خودم خروجی بگیرم خطاهایی را می بینم که با هیچ منطق برنامه نویسی قابل حل نیست برای همین احساس بی منطق بودن می کنم...
احساس می کنم باید مثل زبانهای برنامه نویسی سطح بالا کمی ساخت یافته تر باشم، یا باید زبان جدیدی را یاد بگیرم و کدها را با آن زبان بنویسم تا شاید خروجی مناسب داد یعنی مهاجرت از زبانی به زبانی دیگر البته راه ساده تری هم هست که خیلی ها به من پیشنهاد می کنند آن به جای یادگیری زبان جدید استفاده از برنامخ نویسی همروند و همراه با همراهی یک مهندس زندگی دیگر که یک طرف برنامه را که من نمی بینم ولی او می بیند است ولی برای این مورد یعنی به جای نوشتن تنهای کدهای زندگی مهندسی دیگر را یافتن و ....کاری بس دشوار است...
پی نوشت:
مخاطبی ندارد...صرفا برای دلم بود ...جهت تمرین اینجور نوشتن بود...میدونم گند زدم اما برای بار اول خوب بود...