که چنین بی وقفه در هر زمان و مکانی
یادت نمیرود باید عاشقی کنی
کاش من اینگونه عاشق بودم ..... ای کاش ...
خداوندی که انسان را خلق نموده و راههای رسیدن به کمال و سعادت دنیا و آخرت را به نشان داده و با بیان چگونگی روابط انسان با هر شخص، جامعه یا موضوعی به گونهای که هم رفع نیازش را نماید و سبب کمالش گردد قوانینی وضع نموده است، نه تنها خود بهتر از هر کس دیگری میداند که انسان [اعم از مذکر یا مۆنث] به جنس مخالف نیاز دارد، بلکه میفرماید: خودم در قوانین تکوینی خلقتم، و بر اساس علم و حکمتم این غریزه و محبت را به شما دادهام. هم چنان که نیاز و محبت چیزهای دیگری را نیز بر شما قرار دادهام.
اما اگر انسان برای رفع هر نیازش بدون هیچ قانونی که منتج به فایدهی او شود عمل کند، از تعقل و ارادهی خود که وجه متمایز او با حیوانات است، هیچ بهرهای نمیبرد و لذا چون حیوانات و بلکه پستتر میگردد [کالانعام بل هم اضل]. لذا برای هر فعلی قانونی وضع نمود و در این قانون بهترینها را حلال و مضرات را حرام نمود. یا به تعبیری دیگر، اصلها را حلال و بدلهای تقلبی را حرام نمود.
در آیهی ۵ از سورهی مائده ابتدا میفرماید «أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبات»، یعنی آن چه پاک، طاهر، نیکو و مفید است را بر شما حلال نمودم. سپس به برخی از نیازهای ضروری مانند «خوردن» اشاره نموده و پس از بیان حکم آنها، به نیاز «مرد و زن» به یک دیگر پرداخته است و پس از بیان ضرورت برقراری روابط و انحصار نیکو و حلال بودن آن به شکل ازدواج (نکاح) تأکید میفرماید: «غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدان»، یعنی این رابطه نباید به شکل رفیقگیری [همان دوست دختر و پسر] و زناکاری باشد.
البته اگر دقت فرمایید در ادامه نیز می فرماید....
پدر و مادرهایی که فرزندان خود را با هزار امید و ارزو به دانشگاه می فرستند مواظب خطرات آن هم باشند.
آنچه امروزه در دانشگاه ها و خوابگاه های دانشجویی اتفاق می افتد این است که درس و تحصیل جای خود را به فساد و خانه های تیمی و دوستی های نامشروع و اعتیاد و.... داده است و والدین هم به این خیال که فرزندشان درحال تحصیل است او را به حال خود وا میگذارند و....
متاسفانه از جمله آسیب هایی که در بین دانشجویان تازه به دوران رسیده شایع است مسئله اعتیاد است زیرا بعضی از این دانشجویان به اصطلاح روشن فکر بر این باورند که بعضی از مواد مخدر می تواند حافظه آنها را زیاد کند و فکر آنها را باز کند اما غافل از اینکه به مرور به دام اعتیاد می افتند...
حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در کتاب چهل حدیث و در حدیث دوم مبحث ریا را که مبتلا به متدین ها است بیان می فرمایند؛ جالب آنجاست که ایشان در مقام اول ریا در ابراز عقاید درست را برای جلب توجه مردم بیان می کنند و آن را بالاترین قسم آن معرفی می فرمایند زیرا در صورتی که این شخص اگر واقعا این عقاید را دارا باشد ریا کار و در نتیجه مشرک است و اگر دارا نباشد در زمره منافقین قرار می گیرد.
تعریف ریا که در ابتدای همین بخش چهل حدیث آمده است عبارت است از :
نشان دادن و وانمود کردن چیزی از اعمال حسنه یا خصال پسندیده یا عقاید حقه به مردم است ،برای منزلت پیدا کردن در قلوب آنها و اشتهار پیدا کردن (مشهور شدن) پیش آنها به خوبی و صحت و امانت و دیانت بدون قصد صحیح الهی.
سپس بیان می کنند که این ریا در چند مدل و مقام محقق می شود که مقام اول آن عبارت است از :
آنکه اظهار عقایدحقه و معارف الهیه کند برای اینکه اشتهار به دیانت پیدا کند و منزلت در قلوب پیدا نماید. مثل اینکه بگوید من کسی را جز خدا موثر در وجود نمی دانم . یااینکه : من به غیر خدا توکل به کسی ندارم . یا با کنایه و اشاره خود را به عقاید حقه معرفی نماید. و این صورت دوم رایج تر است. مثلا صحبت توکل یا رضای به قضای الهی پیش آمد می کند ، شخص با یک "آه" یا یک سر تکان دادن خود را در سلک آن جمعیت محسوب می دارد.
سپس ایشان در توضیح و تفصیل این بخش می فرمایند : بدان که ریا در اصول عقاید و معارف الهیه از جمیع اقسام ریا ها سخت تر و عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام ریا ها بیشتر و بالاتر است.
صاحب این ریا اگر در واقع معتقد به آن امری که ارائه می دهد نباشد، از جمله منافقین است که مخلد در نار است و هلاک ابدی از برای اوست و عذابش اشد عذاب هاست و اگر معتقد باشد ولی برای اینکه در قلوب مردم رتبه و منزلت پیدا کند اظهار می کند،این شخص گرچه منافق نیست ولی این ریا باعث می شود که نور ایمان از قلب او برود و ظلمت کفر به جای آن در قلب وارد شود.
دولت احمدینژاد اما در آخرین سال عمر خود همراه با عملکردهای عجیب و غریبی بود و همینها موجب شد تا در نزد افکار عمومی محبوبیت خود را کاهش دهد. بنابراین این سؤال مهم است که بپرسیم چرا دولت احمدینژاد (نهم و دهم) به چنین وضعی دچار شد؟ چه موانع و مشکلات و آسیبهایی وجود داشت که موجب پدید آمدن چنین وضعیتی شد؟
برای پاسخ به این سؤال، به سراغ سخنان رهبر انقلاب، آن ناخدای همیشه بیدار انقلاب رفتیم. رهبر انقلاب در تاریخ 17/7/1384 یعنی زمانی که دولت نهم تازه کار خود را شروع کرده بود، در جمع هیأت دولت سخنان مهم و عجیبی را بیان کردند که شاید بازخوانی مجدد آن در این ایام خالی از لطف نباشد. انگار که این سخنان مال همین روزها و حال و هوا است.
رهبر انقلاب در این دیدار که در ماه رمضان صورت گرفت از کلام امیرالمونین(ع) بهره گرفت و از زمینهها و عواملی که میتواند موجب انحراف و لغزش افراد شود سخن گفت. شاید اگر توصیههای آن روز رهبر انقلاب توسط دولتمردان جدی گرفته میشد، امروز دولت وقت دچار چنین وضعی نبود.
بر همین اساس، بولتن نیوز متن کامل این بیانات را در ادامه منتشر میکند. گفتنی است اگرچه روی مستقیم سخن رهبر انقلاب در این دیدار، اعضای هیأت دولت است اما می تواند برای همه مسئولین نظام در هر قوهای که هستند مفید باشد. این سخنان حتی برای افرادی که قرار است خود را کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری آتی کنند نیز مفید است. حتیتر برای تک تک ما و شما خوانندگان محترم:
آنقدر درس خواندم و خواندم حتی بیشتر از تکلیف دانشگاهی ، تا در نگاه تو از هیچکسی کم و عقب نباشم اما این روزها از همه عقب افتاده ترم؛حتی از خودم...فکر می کنم حتی مشروط شدم...
چنان غرق در دریای متغیر های عمومی بودم که فراموشم میشد که یک ثابت همیشه در کنارم است که با هیچ دستوری نمی توانم تغییرش دهم...
من در میان پیمایش و ادغام ساختمان داده ها چنان سرگردان شده بودم که وقت کافی برای فکر کردن به دلایل سرریزی بافر و پر شده صف انتظار پردازش را نداشتم...
طبق فرمول های دینامیک میدانم که اگر دو گوی با جرم های فلان و فلان و با سرعت های فلان و فلان به هم برخورد کنند با چه سرعتی از هم دور میشوند اما هرگز نفهمیدم کدامین ضربه مرا اینچنین از تو دور کرد...
چنان سرگرم ناحیه گذرگاه اطلاعات شدم که مرا از آرام ترین و ایمن ترین راه دنیا که صراط مستقیم است جدا کرد...
تحلیل الگوریتم و محاسبه پیچیدگی زمانی آن، مرا از ساده گی که مرا به دنیای پیرامونم خوش بین میکرد غافل کرد...
به اشک های جاری روی گونه هایم که چون بارهای الکتریکی و سیگنالها و وقفه هابود مینگریستم که برای پی بردن به تغییرات پیش آمده باید آن را دوباره کامپایل می کرم ولی اکنون که می خواهم از خودم خروجی بگیرم خطاهایی را می بینم که با هیچ منطق برنامه نویسی قابل حل نیست برای همین احساس بی منطق بودن می کنم...
احساس می کنم باید مثل زبانهای برنامه نویسی سطح بالا کمی ساخت یافته تر باشم، یا باید زبان جدیدی را یاد بگیرم و کدها را با آن زبان بنویسم تا شاید خروجی مناسب داد یعنی مهاجرت از زبانی به زبانی دیگر البته راه ساده تری هم هست که خیلی ها به من پیشنهاد می کنند آن به جای یادگیری زبان جدید استفاده از برنامخ نویسی همروند و همراه با همراهی یک مهندس زندگی دیگر که یک طرف برنامه را که من نمی بینم ولی او می بیند است ولی برای این مورد یعنی به جای نوشتن تنهای کدهای زندگی مهندسی دیگر را یافتن و ....کاری بس دشوار است...
پی نوشت:
مخاطبی ندارد...صرفا برای دلم بود ...جهت تمرین اینجور نوشتن بود...میدونم گند زدم اما برای بار اول خوب بود...
حین یکی از درگیری هایی که با افراد ضدانقلاب داشتیم،یکی از اعضای گروه ها را اسیر گرفتیم. او را بردیم پیش حسین قجه ای تا تکلیف اش را معین کند.حسین خیلی راحت نشست روبرویش و گفت:« اگر من به دست تو اسیر می شدم،با من چه می کردی؟»
آن شخص با گستاخی گفت:« می بردم تحویل فرماندهی می دادم و بیست هزار تومان جایزه می گرفتم.»
حسین خندید و گفت:« فرمانده تان با من چه می کرد؟»
جواب داد:« تو را می کشت»
حسین برخاست و خیلی جدی گفت:« فکر می کنی ما با تو چه می کنیم؟»
مرد نگاهی به ما انداخت و گفت:« حتماً مرا می کشید یا شاید به زندان می اندازید.»
حسین خنده ای زیبا کرد. دستور داد مقداری آذوقه به او بدهند و بعد گفت:« ولی من تو را آزاد می کنم.»
مرد هم گونی پر از مواد غذایی را به دوش گرفت و از مقر خارج شد. ما خیلی ناراحت شدیم و به این کار حسین اعتراض کردیم و گفتیم ما او را در حال تیراندازی گرفته ایم.
حسین گفت:« این ها را که می بینید، از روی نداری و فقر می جنگند. من این کار را کردم تا شاید به آغوش اسلام بازگردد.»
فردای آن روز، مرد را با بیست نفر از افراد ضدانقلاب دیدیم که با اسلحه خود را به سپاه دزلی تسلیم کردند.