کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان
اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ....
پرستویی که مقصد را در کوچ میابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد ....
پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود وطن پرستو بهار است ...
اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...
مهاجر مقصد را در پرواز می بیند...
پس دل نمی بندد...
به قول شهیدمطهری:
مرد آنست که بتوانداز آنچه به او چسبیده است جداشود وهجرت کند.
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۳ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

شهید حمید باکری

قبل از شرح داستان آشنایی حمید و همسرش بهتر می دانم مطلبی عرض کنم، داستان زندگی حمید برای افرادی که در زندگی کمی اختلاف نظر و عقیده دارند بسیار پندآموز است، به نظر بنده خیلی ها ازدواجشان همراه ریسک است؛ حمید که تازه از آلمان برگشته به کوچه ای که خانه شان را احاطه کرده وارد می شود و در کمال ناباوری عروس آینده زندگیش که در آن زمان هم محلیشان است را می بیند، فضا فضای قبل از انقلاب است، دختر ناگهان با صدای بلند از برگشتن حمید ابراز خوشحالی می کند؛ حمید هم که خیلی پسر نجیب و سر به زیری است متعجب از حرکت دختر به سمت خانه شان حرکت می کند.


چند ماه بعد حمید به عروس آینده اش زنگ می زند. آخر او دوست خواهرهایش است و از او درخواست می کند که به خانه آنها برود، عروس آینده حمید تازه متحول شده و در فضای جریانات انقلاب قرار گرفته، ولی بیشتر جو روشنفکری دارد. به خانه داماد آینده می رود و حمید هم بی مقدمه می رود سر اصل مطلب و از او خواستگاری می کند.


عروس هم که خیلی مسئله را جدی نگرفته زیر لب می خندد و اجازه خروج می گیرد، اما نمی داند که سرنوشت آنان را برای هم قرار داده، بعد از صحبت ها و گفت و گوها بالاخره رضایت می دهد.


حمید به خانه عروس رفته و در اتاقش عکس چه گوارا را کنار عکس شریعتی می بیند از او می پرسد، عکس شریعتی زده ای درست، برای چه چه گوارا را کنارش گذاشتی؟


عروس هم استدلال هایی می آورد که حمید زیاد پافشاری نمی کند، اما حرف جالبی می زند. او می گوید: اگر من هم بخواهم عکس تمامی افراد مورد علاقه ام را به دیوار بزنم که خانه می شود نمایشگاه.


بعد به او می گوید: هر کس که وارد اتاق تو می شود به استدلال های تو گوش نمی کند، بلکه وقتی عکس را می بیند قضاوت می کند، پس زمینه قضاوت غلط برای دیگران ایجاد نکن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهاجر
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد! برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم» ... گلوله توی پیشانی علی بود.

نوشته مهدی پورامین
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهاجر

«و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی)

«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.»(سردار شهید رحیم آنجفی)

«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.» (شهید محمد کریم غفرانی)

«خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.» (شهید حمید رضا نظام)

«از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.» (شهید سید محمد تقی میرغفوریان )

«خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.»(طلبه شهید محمد جواد نوبختی )

«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.» (شهید صادق مهدی پور)

«خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند.»(شهید بهرام یادگاری)

«تو ای خواهرم... حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است.»(شهیدابوالفضل سنگ تراشان)

«به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.» (شهید حمید رستمی)

«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان:بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.» (شهید علی اصغر پور فرح آبادی)

«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی معنویت و صفا می کشاند.» (شهید علی رضائیان)

«از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.» (شهید علی روحی نجفی)

«مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.»(شهید غلامرضا عسگری)

«ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تاسرخی خون من.» (شهید محمد حسن جعفرزاده)

«خواهرم: زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.»(شهید محمد علی فرزانه)

« خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند... هدف دار در جامعه حاضرشده اند.» (رییس جمهور شهید محمد علی رجایی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهاجر


خواهر عزیز!
پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم.

چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم، ناچار برای اولین بار قلم به دست گرفتم و با شما حرف می زنم.

ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم، به یک جمله رسیدم....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهاجر
شهید ابراهیمی: خون شهدا با بی‌حجابی پایمال می‌شود

شهید ابراهیمی در وصیت‌نامه خود نوشت: به همه خانواده‌ام می‌گویم که حجاب را رعایت کنید و الا خون شهیدان مظلوم را زیر پا گذاشته‌اید.
 به گزارش خبرگزاری رسا، صفر ابراهیمی فرزندی از نسل سرافرازان زمین و برگزیدگان تاریخ، در سال 1349 در روستای «خلج»، چشم به جهان گشود. دوران طفولیت را در آن روستا سپری کرد. پنج ساله بود که همراه خانواده، به روستای «سرای»، از توابع «هریس» نقل مکان کرد. در سال 1357 همراه خانواده‌اش به شهرتبریز کوچ کردند. تمامی این مسافرت‌ها و هجرت‌ها دست به دست هم دادند تا فرزندی پاک از شهر قهرمان‌پرور تبریز، تقدیم حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) شود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهاجر

شهید آوینی در خطاب به مقام معظم رهبری: بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.

به گزارش خبرگزاری فارس، شهید سید مرتضی آوینی در سال 1371 نامه ای را خطاب به مقام معظم رهبری نامه ای را نوشته و ارسال نمودند که حاوی مطالب مهمی پیرامون برخی مشکلات فرهنگی کشور بود. متن کامل این نامه تا امروز منتشر نشده است اما آن چه خواهید خواند مقدمه نامه مذکور است:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۰۰
مهاجر

او را می شتاختم. از بسیجی های فعالی بود که قدم به قدم یک زن جوان جلو می آمد .

غافلگیر شدم . با ماشین جهاد برای جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه ها، به آنجا رفته بودیم .سخت مشغول کار بودیم که آن دو نزدیک شدند. سرم را به علامت دوستی تکان دادم . احوال پرسی کردیم . لبخندش هنوز در خاطرم مانده، گفت : "همسرمه ،تازه ازدواج کرده ایم."

 بهشان تبریک گفتم .

دستش را به طرفم دراز کرد با تعجب نگاهش کردم گفتم شاید می خواهد دستم را بگیرد ،اما نه !...

چیزی در دستم گذاشت . انگشترش بود. همسرش نیز ...

مبهوت مانده بودم . با تردید گفتم : " نکنه حلقه نامزدی تان است ؟" با شوق و حال خاصی همصدا گفتند : بله ...

نگاه عمیق و آغشته به احساسشان لحظه ای به  هم وبعد هم  به حلقه ها گره خورد و ...

دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم.

تمام دارایی باارزششان بود که...

راوی : شهید ماشاءالله شیخی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۰
مهاجر