حاج اصغر زنجانی، پیرغلام ساده پوش، مهربان و کمی شوخ طبع است، او که عمر خود را صرف بازگویی مصائب اهل بیت (ع) نموده است، شوخی هایش نیز خالی از سوز نیست و همین سوز و گداز اوست که روضه و مصیبت خواندن های او را مؤثر و دلنشین کرده است، او جواب ما را می داد، امّا خواسته یا ناخواسته مجلس مصاحبت با او به مجلس روضه ی سیدالشهدا (ع) تبدیل شد و همه ی آنهایی که برای دیدن او فرصت را مغتنم شمرده بودند، آرام آرام اشک می ریختند. حاج اصغر، اما، فارغ از اطرافیان، با صدای بلند ناله سر داده بود و گریه می کرد.
حاج اصغر زنجانی ترجیح داده است تا چشمان تن فروبسته بمانند، و برای شفای خود از اهل بیت (ع) تقاضایی ندارد، او می داند که بهترین مسیر برای قرب باری تعالی بندگی خالصانه و با بصیرت است و چنین شخصی شایسته ی عنوان روشندلی است.
آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی با حاج اصغر زنجانی، مداح و ذاکر روشندل اهل بیت علیهم السلام است.
دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند، استاد سید عباس نورالدین نقل می کرد:
« روزی امام موسی صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذایی ایراد کرد و همه را مجذوب کرد. اواخر سخنرانی، خانمی جوان و زیبا که از توفیق عالِمی مسلمان بسیار دلخور بود، به دوستانش گفت «من می دانم چطور حالش را بگیرم و ضایعش کنم» و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی، در حالی که همه را متوجه خود کرده بود، جلو رفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد.
ایشان دستش را طبق عادت روی سینه گذاشتند، او هم که منتظر همین بود پرسید: «می خواهید نجس نشوید؟» (او به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سوء تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و…) ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند: «بل لا حافظ علی طهارتک» که بلکه بر عکس، تو آن قدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید.
این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه، نه فقط توطئه او را خنثی کرد، بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمدند و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.
دانش آموز شهید: مرتضی بشارتی
تولد: 1345 زاهدان
شهادت: 1365
محل شهادت: شلمچه
شهدای ما که پرتوی از خورشید عاشورایند؛ رعایت شئونات را سرلوحه کارهایشان میدانستند و کوچکترین تخطی از اصول دین مبین را نمیپذیرفتند. سراسر زندگی نورانی شهدا در دفاع از مبانی اسلام صرف شد و با اخلاص، خون این آخرین سرمایه زندگی را نیز به پای انقلاب ریختند تا تناور و تنومندتر شود؛ این نهال از هر زمان.
دانشآموز شهید مرتضی بشارتی در دریدن حجابهای ظلمانی که وجود انسانها را درتسخیر خود دارد و به شکل مباح و حلال عمری فرد را به بازی میگیرند، گوی سبقت را از زاهدان رنج کشیده و فرسوده ربود. جوان بیستسالهای که از ظاهر زمخت جنگ روح شهادت و جاودانگی را میبیند و در آن غوغا و هیاهوی تیر و ترکش و بلا جام قالوا بلا سر میکشد و به لطافت روح و نورانیت وجود نایل میشود. جنگ عظیمترین عرصه سازندگی بود اگر چشم دل باز کنیم و محصولاتی چون مرتضی و مجید بشارتی و هنر معمار بزرگ انقلاب ، امام عزیز (ره) بودند.
یکی از دوستان شهید مرتضی بشارتی میگوید: او را دیدم که از مزار شهدا میآمد و گفت:
رفتم که آخرین دیدار با شهدا داشته باشم و چنین هم شد.
روز گذشته پیکر مرحوم حاجعلی اصغر نجفی رستگار پدر سردار شهید کاظم نجفی رستگار فرمانده لشکر 10 حضرت سیدالشهداء (ع) تشییع و به خاک سپرده شد.
مرحوم نجفی رستگار که خود از رزمندگان دفاع مقدس بود، در شهرری زندگی میکرد و همه او و خانوادهاش را به انقلابی بودن میشناختند.
محدثه نجفی رستگار فرزند شهید حاج کاظم رستگار درباره او میگوید: "زمانی که 40 روز از تولدم میگذشت، پدرم به شهادت رسید؛ پدربزرگم را «بابا» صدا میزدم؛ ایشان خیلی صبور بودند و این صبر را به من منتقل کردند؛ حضورشان قوت قلبی برای ما بود؛ ایشان با محبتهای خود جای پدرم را پر میکردند؛ لذا من هم توانستم دوری از پدرم را با افتخار تحمل کنم. خصوصیات بارز پدربزرگم، گذشت و ایثار او بود؛ چرا که ایشان به خاطر اسلام گذشت کردند و با فرزندش وارد صحنههای نبرد شدند؛ پدربزرگم، پدرم را امانت از سوی خداوند میدانستند که در راه خودش به او بازگردانده شد."
به همین بهانه متن خاطره جالب و شنیدنی که توسط ناصر رستگار برادر شهید کاظم رستگار نقل میشود
در روزگاری که جماعت سیگاری برای ترک سیگارشان دست به دامن قرص و دارو و کلینیک های رواندرمانی می شوند، بسیار ها بودند که یک شبه سیگار را ترک کردند. اراده کردند، سیگار را توی جا سیگاری له کردند و فندک و کبریت را دور انداختند و تمام!
روزگارنو: در روزگاری که جماعت سیگاری برای ترک سیگارشان دست به دامن قرص و دارو و کلینیک های رواندرمانی می شوند، بسیار ها بودند که یک شبه سیگار را ترک کردند. اراده کردند، سیگار را توی جا سیگاری له کردند و فندک و کبریت را دور انداختند و تمام!
به بهانه روز جهانی مبارزه با دخانیات سراغ معروف ترین چهره های تاریخ معاصر رفته ایم که برای ترک سیگار فقط اراده داشتند و انگیزه.
حین یکی از درگیری هایی که با افراد ضدانقلاب داشتیم،یکی از اعضای گروه ها را اسیر گرفتیم. او را بردیم پیش حسین قجه ای تا تکلیف اش را معین کند.حسین خیلی راحت نشست روبرویش و گفت:« اگر من به دست تو اسیر می شدم،با من چه می کردی؟»
آن شخص با گستاخی گفت:« می بردم تحویل فرماندهی می دادم و بیست هزار تومان جایزه می گرفتم.»
حسین خندید و گفت:« فرمانده تان با من چه می کرد؟»
جواب داد:« تو را می کشت»
حسین برخاست و خیلی جدی گفت:« فکر می کنی ما با تو چه می کنیم؟»
مرد نگاهی به ما انداخت و گفت:« حتماً مرا می کشید یا شاید به زندان می اندازید.»
حسین خنده ای زیبا کرد. دستور داد مقداری آذوقه به او بدهند و بعد گفت:« ولی من تو را آزاد می کنم.»
مرد هم گونی پر از مواد غذایی را به دوش گرفت و از مقر خارج شد. ما خیلی ناراحت شدیم و به این کار حسین اعتراض کردیم و گفتیم ما او را در حال تیراندازی گرفته ایم.
حسین گفت:« این ها را که می بینید، از روی نداری و فقر می جنگند. من این کار را کردم تا شاید به آغوش اسلام بازگردد.»
فردای آن روز، مرد را با بیست نفر از افراد ضدانقلاب دیدیم که با اسلحه خود را به سپاه دزلی تسلیم کردند.
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آن قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس…