کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

کــــــاروان
اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ....
پرستویی که مقصد را در کوچ میابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد ....
پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود وطن پرستو بهار است ...
اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند...
مهاجر مقصد را در پرواز می بیند...
پس دل نمی بندد...
به قول شهیدمطهری:
مرد آنست که بتوانداز آنچه به او چسبیده است جداشود وهجرت کند.
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۰۳ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۰

یاد یاران سفر کرده؛

شهید ابراهیمی: خون شهدا با بی‌حجابی پایمال می‌شود

شهید ابراهیمی در وصیت‌نامه خود نوشت: به همه خانواده‌ام می‌گویم که حجاب را رعایت کنید و الا خون شهیدان مظلوم را زیر پا گذاشته‌اید.
 به گزارش خبرگزاری رسا، صفر ابراهیمی فرزندی از نسل سرافرازان زمین و برگزیدگان تاریخ، در سال 1349 در روستای «خلج»، چشم به جهان گشود. دوران طفولیت را در آن روستا سپری کرد. پنج ساله بود که همراه خانواده، به روستای «سرای»، از توابع «هریس» نقل مکان کرد. در سال 1357 همراه خانواده‌اش به شهرتبریز کوچ کردند. تمامی این مسافرت‌ها و هجرت‌ها دست به دست هم دادند تا فرزندی پاک از شهر قهرمان‌پرور تبریز، تقدیم حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) شود.

شهید صفر ابراهیمی دروس کلاسیک را تا سطح دیپلم، در تبریز به پایان رساند. در درس، خیلی جدی بود. با آن که در امر گذراندن معیشت و زندگی به خانواده‌اش کمک می‌کرد، ولی چندین سال به عنوان شاگرد اول، در مدرسه معرفی شد. او با سن کمی که داشت، در انجام دادن واجبات الهی کوشا بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد.

نتیجه معرفت عاشقانه به امام زمان(عج)
او پس از گرفتن مدرک دیپلم، با اندیشه‌ای برگرفته از معرفت عاشقانه به امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) به سوی حوزه علمیه شتافت و در مدرسه حضرت ولی‌عصر(عجل الله تعالی فرجه) تبریز، به کسب علوم و معارف الهی پرداخت. طلاب این مدرسه سعی می‌کردند که در مواقع عملیات، در جبهه باشند و هر وقت جبهه‌ها به نیرو نیاز پیدا می‌کرد، از یکدیگر سبقت می‌گرفتند.

غواصی در شبهای سرد
«شهید ابراهیمی» نیز که سرباز عاشق و دلباخته حق بود و همیشه سعی داشت کارهای مشکل و سخت را به عهده گیرد، این بار، در گردان غواصی ثبت‌نام نمود. او همراه با گذراندن آموزش‌های سخت غواصی در شب‌های سرد رودخانه‌های خروشان، لحظه لحظه، تمام وابستگی‌های دنیوی را از روح و جان خود، شستشو می‌داد. سرانجام صفر ابراهیمی، این روحانی مبارز و غواص، در عملیات والفجر هشت(منطقه فاو) در 24/11/1364 به خیل عاشقان دلباخته حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) پیوست و جاودانه شد.

با درود و سلام به محضر رهبر عزیز و بنیان‌گذار انقلاب اسلامی و آن رهبری که همه بحول الله در فکر او و حرکت او مبهوت مانده‌اند و امروز این رهبر نعمتی است که در آن غرق شده‌ایم و برای ما یک کار عادی شده است چه بسیار انقلاب ها که صدها کشته می‌دهند و ولی پیروز نمی‌شوند. و با آرزوی پیروزی اسلام بر کفر جهانی سخن خود را آغاز می‌کنم به خدمت استاد عزیزم برسد. نامه آن جناب به دست بنده رسید و خیلی شاد شدم پدر جان حالت چطور است، مادر جان حال تو چطور است پدر و مادر عزیزم از شما عاجزانه خواهش می‌کنم مرا ببخشید که شما را ناراحت می‌کنم و وقتی در خانه هستم شما تنها میمانید و بعضی از کارهای سخت را خودتان انجام می‌دهید، مثل برف بام را انداختن و کارهای دیگر و از طرف من نگران نباشید من در پشت جبهه هستم و هیچ نگرانی نیست و ما هنوز بیکار هستم و مرا ببخشید که چون اسلام به نیرو نیاز دارد و مسئولین اسلامی کشورمان می‌گویند که نیرو خیلی نیاز داریم که این را نباید به هیچ کسی بگویید باید بچه‌های خودمان هم نگویید به این علت من باید در چبهه‌ها بمانم که خداوند خودش می‌فرماید: اطیعواالله و اطیعو الرسول و اولوالامر منکم.

مادر من شما را اذیت کرده‌ام
پدر و مادر عزیزم من همه چیز را از شما یاد گرفته‌ام یادم هست وقتی که من گفتم به حوزه می‌روم شما با شدت گریه کردید و شما با آن گریه به گردن من بار سنگینی نهادید یعنی گفتید: که پسرم اگر راه درست را انتخاب نکنی من از تو راضی نیستم آری فهمیدم استاد عزیزم اما پدر وقتی نامه را میخوانی با شادی بخوان که خیال می‌کنند کاری شده است پدر عزیزم به آخر ماموریتم 12 روز می‌ماند اما نمی‌دانم بعد از آن تصفیه حساب می‌دهند با نه و اگر نگذاشتند بیایم نگران نباشید و به همه اهل خانواده سلام دارم خانواده ما سه تا است اول حجه الاسلام حاج آقا میرزا حسن ابراهیمی ( دامت برکاته) و دوم خانواده مجاهد اسلام و سرباز و نگهبان امام زمان-عجل الله تعالی فرجه الشریف- حسن محمد زاده سوم خانواده فداکار جمهوری اسلامی آقای حسین محرم زاده و به همه شما سلام دارم. پدرم و مادرم و حسین و زینب و رباب و حدیقه و صدیقه و یحیی و غلامحسین و مشهدی غلامرضا که خدا مقامشان را بلند کند که او سرباز آینده سرزمین عزیز اسلامی است و به حسین محرم زاده و مشهدی ملی خانم و زهرا حالا بیوک خانم و به همه شما سلام دارم و به همه خانواده‌ام می‌گویم که حجاب را رعایت کنید و الا خون شهیدان مظلوم را زیر پا گذاشته‌اید پدر جان اگر مادرم را به نماز جمعه و دعای کمیل نبری حتماً مریض می شود. مادر عزیزم حالت چطور است انشا الله وقتی که می‌آیم خانه تو را با زور مثل همیشه برای خریدن سنگگ میفرستم چون وقتی راه میروی مریض نمی‌شوی پدر عزیزم به لطیفی بگو که تلفن بکن پسرم بیاید در احراز همه خانواده‌ام می‌خواهم که مرا ببخشید زیرا شما را اذیت کرده ام قال رسول الله: من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین و لم بجبه فلس بمسلم و امام حسین-علیه السلام- هل من ناصر ینصرنی


اول نماز، بعد غذا
مادر در آشپزخانه غذار را آماده کرده بود. بچه‌ها اطراف سفره نشسته بودند و منتظر بودند که صفر هم بیاید تا ناهار را صرف کنند. درب خانه به صدا در آمد. در باز شده. صفر با آن چهره معصومانه و نورانی از مدرسه به خانه باز گشت. - سلام علیکم - سلام علیکم. صفر! ناهار آماده است؛ زود دست و صورتت را بشور و بیا سر سفره تا غذا بخوریم. - صفر سوی دستشویی دفت و شروع به وضو گرفتن نمود. وقتی به منزل وارد شد گفت: - شما ناهار را بخورید؛ من نمازم را می‌خوانم. - غذا سرد می‌شود، ما می‌خواهیم غذا بخوریم. صفر به سوی سفره آمد؛ غذایش را جدا کرد و گفت: - شما میل بفرمایید؛ اول نماز بعدا غذا.

او در زمستان 1364، با هجرتی. عاشقانه، قدم در وادی عشق نهاد و سنگر مدرسه و حوزه را رها کرد و با پوشیدن لباس رزم، قدم در عرصه جبهه و خط مقدم مبارزه با استکبار جهانی نهاد. در لشکر، نیروهای جوان و زبده و عاشق را جمع می‌کردند و در گردان‌های مخصوص غواصی، سازماندهی می‌‌کردند.
خبرگزاری رسا- شماره خبر: 129023.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۳
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی